کتاب قلب سنگی از مژگان کشانی

مژگان کشانی

دانلود کتاب قلب سنگی 


مژگان کشانی متولد ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ دیپلمه‌ی رشته‌ی تصویر سازی دیجیتالی، نویسنده کتاب قلب یخی، قلب کاغذی، قلب سنگی و سینمای زندگی است. او فعال در رشته ورزش ذهنی (دومینو) دارای رتبه‌ی دوم و سوم کشوری انشای نماز و رتبه‌ی  اول و دوم مسابقات استانی شب شعر و رتبه‌ی سوم کلیپ مسابقات ملی رسانه‌ای معلولین. رتبه دوم و سوم شطرنج استانی و منتخب کتاب بین المللی بابان. ۱۵ عضو فعال سایت قلم سبز.

 

در ادامه شما می‌توانید این کتاب را دانلود کرده و از مطالعه آن لذت ببرید.

 

  • نام اثر: قلب سنگی
  • نویسنده: مژگان کشانی 


دانلود با لینک مستقیم


نگاهی به کتاب قلب سنگی:

کتاب قلب سنگی، مجموعه‌ای از جملات کوتاه، مفید، با مفهوم و زیبایی است که به قلم نویسنده درون اثر تزئین شده‌اند.

  • ۰ کامنت‌ها
    • تیم نویسندگی
    • جمعه ۱۲ مرداد ۰۳

    صبا بختیار - کلاهِ بافتنی خرمالو

    صبا بختیار

    «کلاهِ بافتنیِ خرمالو»


    پوف‌پوف کنان و لِخ‌لِخ کنان وارد خانه شد. کلاهِ بافتنی‌اش را مانند کلاهک‌ خرمالوهای نارسِ حیاط، درست وسط سرِ تاسش گذاشته بود. جوراب‌هایش را تا زیر زانو کشیده بود روی شلوارش و یک طرف پیرهنش از زیر ژاکت بیرون زده بود. نشست روی صندلی و لحظه‌ای خیره به ظرف آجیل روی میز ماند. چشمانش را تنگ کرد، گویی می‌خواست تارمویی را از ماست بیرون بکشد. یک مُشت آجیل برداشت و همه را یک‌راست ریخت توی دهانش. بی توجه به حرف مادر که گفت "بابا آجیل شوره فشارت بالا می‌ره" نگاهش را به دیوار رو به رویش دوخت، گویی با یک مجسمه که فقط پوست صورتش بالا و پایین می‌رود حرف می‌زدی. کارِ آسیاب و بلع آجیل‌ها که تمام شد، نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت. همان ساعتی که سال‌ها، از زمانی که به خاطر دارم، جزیی از دستِ بابابزرگ بود.
    نگاهم به دستان نحیفش افتاد. چین و چروک دستانش حرف‌ها داشتند با آدم؛ صدا می‌دادند، صدای خِش‌خشِ بریدن خوشه‌های برنج، صدای شرجی و گرمای مرداد، صدای یخ زدن استخوان‌ها در برف، صدای مرد بودن، صدای رنج...
    رفت سراغِ کتاب دعای شرحه‌شرحه‌اش که هر قسمتِ برگه‌ها را بارها با چسب با هم آشتی داده بود. شروع کرد به خواندن. اگر کسی بیرون از خانه بود، گمان می‌کرد در این خانه روضه برپا کرده‌اند. مناجاتش که تمام شد، کت شلوار مشکی رنگش را که در اثر مداومت در پوشیدن به رنگ طوسی درآمده بود، به تن کرد. چین‌هایِ بزرگِ کمرِ شلوارش خبر از رنجوریش می‌دادند. کفش‌هایش را که قطراتِ گِل رویش طرح انداخته بودند پوشید. به درخت خرمالو که رسید، یک خرمالو از شاخه جدا شد و بر زمین افتاد. خم شد و خرمالو‌ را برداشت و‌ انگار که بخواهد درد ناشی از زمین خوردنش را تسکین بدهد، مالیدش به آستین کت. در را مثل همیشه با شدت بادهای ویرانگر بهم کوبید و رفت.
    حالا خرمالوهای حیاط رسیده‌اند، کلاه‌هایشان هم درست وسطِ سرشان. کلاهِ بافتنی اما، شسته و تا خورده در آخرین کشوی کمد جا خوش کرده است.

     

    صبا بختیار

  • ۰ کامنت‌ها
    • تیم نویسندگی
    • دوشنبه ۶ آذر ۰۲

    فراخوان نویسندگی گارنت


    اولین جایزه بین المللی داستان کوتاه گارنِت در دو رده سنی نوجوانان ۱۲ تا ۱۸ و رده‌ی سنی آزاد برای تمام فارسی زبانان ایران و جهان.

     

    • مهلت: ۲۵ مهر لغایت ۱۵ دی ۱۴۰۲
    • اختتامیه: اسفند ۱۴۰۲

    شرایط شرکت در مسابقه داستان کوتاه

    • موضوع آزاد است.

    • داستان کوتاه باید کمتر از  ۱۰۰۰ کلمه و بیشتر از ۳۰۰۰ کلمه نباشد.

    • داستان در قالب word نوشته و در دو قالب word و pdf ارسال شود.
    • هزینه: ۱۹۰ هزار تومان

    راه‌های ارتباطی

    تلگرام:

    ۰۹۱۱۹۹۳۷۷۵۸

    واتساپ:

    ۰۹۱۱۹۹۳۷۷۵۸

    اینستاگرام:

    @garnet.talent

    تلفن تماس:

    ۰۲۱-۲۶۱۵۹۰۶۴


    محل برگزاری اختتامیه: تهران


    زمینه‌ها

    برگزار کننده: آکادمی استعدادیابی و مهارت آموزی گارنِت.

     

    جوایز

    نفر اول (هر رده سنی) ۱۲ میلیون تومان جایزه نقدی به همراه دیپلم افتخار.

    نفر دوم (هر رده سنی) ۹ میلیون تومان جایزه نقدی به همراه دیپلم افتخار.

    نفر سوم (هر رده سنی) ۶ میلیون تومان جایزه نقدی به همراه دیپلم افتخار.

    ۱۰ نفر برگزیده: ۲ میلیون تومان جایزه نقدی به همراه لوح تقدیر.

    اهدای جایزه ویژه استاد هوشنگ مرادی کرمانی به یک نفر.

    رزیدنسی نویسندگی؛ فرصت اقامت کوتاه ادبی فرانسه برای یک نفر.


    قبل از تکمیل ثبت نام تمامی شرایط ارسال اثر با دقت مطالعه شود.


    لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت زیر مراجعه کنید:

    http://garnettalent.ir/story-prize

    • تیم نویسندگی
    • سه شنبه ۲۳ آبان ۰۲

    نوشته ای از صبا بختیار

    صبا بختیار

    وقتی از کنارم رد شد حس کردم او را جایی دیده‌ام. باد عطر لباسش را به مشامم رساند. حتی اگر چهره‌اش را به خاطر نمی‌آوردم، عطرش مانند مهری بر کاغذ، در خاطرم ماندگار شده بود. قدم‌هایم را آهسته‌تر کردم. مردمک چشمانم مانند ماهی قرمز درون تنگ، بلاتکلیف، به اطراف می‌چرخید. همهمه‌ی خیابان به صدایی ممتد بدل شده بود. دیگر هیچ نمی‌دیدم. فقط من و او بودیم که در امتداد یک خیابان پشت بهم ایستاده بودیم. او آشنا بود. یک غریبِ آشنا! انگار که بخواهم کفشی که برایم تنگ است را با زور به پایم کنم، کف پاهایم را به‌ کفش میخ‌کوب کردم. می‌خواستم استوار قدم بردارم. برگشتم، گویی به ۱۶ سال پیش، همان روزی که تلاقی نگاه‌هایمان جرقه‌ی آتش یک عشق نافرجام‌ شد. یک انار نارسیده که شاخه، قبل از به ثمر رسیدنش دستانش را رها کرد. به سمتش قدم برداشتم. سعی کردم به نحوی حرکت کنم که شانه به شانه‌اش باشم. سنگینی نگاهم را حس کرد. صورتش را به طرفم گرداند. لبخند به لب داشت. با چشمانش سوال پرسید. "با من کاری داشتید؟" "ببخشید، شمار و با کسی اشتباه گرفتم." وآن شب فهمیدم من همه‌ی گذشته‌ام را در شیشه عطری جا گذاشته‌ام همه‌اش را!

    صبا بختیار

    • تیم نویسندگی
    • يكشنبه ۲۳ مهر ۰۲

    فراخوان نویسندگی و ادبیات

    به پایان رسید!

    با تشکر از شما، در حال حاضر امکان شرکت در این رویداد وجود ندارد!

    بالا رفتن